روایت دوازدهم
پانزده سالم بود و به طور مجازی با یه پسری آشنا شده بودم و حرف میزدیم. یه بار رفته بودم بیرون که تلفنی حرف بزنیم و به پدر و مادرم دروغی گفتم که میرم کتابخونه(چون من رو به شدت محدود میکردن و حتی چادر و حجاب داشتم کاملا اجباری از 11سالگی)، بعد تلفنم طول کشید و وقتی اومدم خونه فهمیدم که مامان بابام رفتن کتابخونه و فهمیدن که من اونجا نیستم.
وقتی رسیدم مامانم گوشیم رو گرفت و بابام اونقدر عصبانی بود که لام تا کام حرف نمیزد باهام و حتی نگاهمم نمیکرد. من بابام رو میشناختم اونقدر ادم عصبی و جدی و سنتی ای بود که میدونستم اگه بفهمه با پسر حرف میزنم منو میکشه (چون چندین بار به شوخی و جدی گفته بود که اگر به هر نحوی با پسری رابطه داشته باشی "سرتو میذارم لب جوب و گوش تا گوش میبرم..." )
فقط گریه میکردم و از مامانم میخواستم که گوشیم رو بده تا تموم تاریخچه هارو پاک کنم اما نمیداد. فرداش با هزار زور و زحمت رفتم بیرون و یه بسته تیغ خریدم و شبش توی حموم نزدیک رگمو زدم...
صبح بیهوش بودم که بردنم بیمارستان و دستم بخیه خورد...و بله ترفند تخریب گرایانه (نسبت به خودم)جواب داد وگوشیم رو پس گرفتم(چون میترسیدن باز اون کارو بکنم)، ولی جای اون زخم و بریدگی تا ابد باهامه.
پانزده سالم بود و به طور مجازی با یه پسری آشنا شده بودم و حرف میزدیم. یه بار رفته بودم بیرون که تلفنی حرف بزنیم و به پدر و مادرم دروغی گفتم که میرم کتابخونه(چون من رو به شدت محدود میکردن و حتی چادر و حجاب داشتم کاملا اجباری از 11سالگی)، بعد تلفنم طول کشید و وقتی اومدم خونه فهمیدم که مامان بابام رفتن کتابخونه و فهمیدن که من اونجا نیستم.
وقتی رسیدم مامانم گوشیم رو گرفت و بابام اونقدر عصبانی بود که لام تا کام حرف نمیزد باهام و حتی نگاهمم نمیکرد. من بابام رو میشناختم اونقدر ادم عصبی و جدی و سنتی ای بود که میدونستم اگه بفهمه با پسر حرف میزنم منو میکشه (چون چندین بار به شوخی و جدی گفته بود که اگر به هر نحوی با پسری رابطه داشته باشی "سرتو میذارم لب جوب و گوش تا گوش میبرم..." )
فقط گریه میکردم و از مامانم میخواستم که گوشیم رو بده تا تموم تاریخچه هارو پاک کنم اما نمیداد. فرداش با هزار زور و زحمت رفتم بیرون و یه بسته تیغ خریدم و شبش توی حموم نزدیک رگمو زدم...
صبح بیهوش بودم که بردنم بیمارستان و دستم بخیه خورد...و بله ترفند تخریب گرایانه (نسبت به خودم)جواب داد وگوشیم رو پس گرفتم(چون میترسیدن باز اون کارو بکنم)، ولی جای اون زخم و بریدگی تا ابد باهامه.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Brandmoord Narges Achikzei. Een doofpot. Een tijdlijn.
-
Eerwraak in Teheran: Moordenaar veroordeeld tot drie jaar gevangenisstraf
-
Eerwraak in Zehlendorf, Duitsland: Man steekt ex-vrouw dood
-
Man doodt vrouw en man in Gilan, Iran
-
Vrouw doodgeschoten voor de ogen van haar 4-jarige zoontje in Rijswijk
-
Eerwraak in Darrehshahr, Iran: 17-jarig meisje vermoord door haar vader
-
Eerwraak in Swat, Pakistan: Vrouw en drie dochters vermoord
-
Eerwraak in Gwalior, India: Vader wurgt zijn dochter
-
Femicide in Sib en Soran, Iran: Man vermoordt echtgenote en schoonmoeder
-
Eerwraak in Bhanpura, India: Vader gearresteerd voor moord op zijn dochter