روایت سی و دوم
سال اول دانشگاه بودم، تقریبا ۱۹ ساله، یه شب خونه ی عمه ام اینا دعوت بودیم، من با بقیه ی بچه ها توی یه اتاق جمع بودیم و مشغول گفتگو، پسر عمه ام که سه سال از من کوچیکتره، اون موقع دبیرستانی بود، برای چند ثانیه در حین توضیح یک موضوعی دستش رو روی شونه ی من گذاشت، پدرم همون لحظه وارد اتاق شد و دید صحنه رو، لازم بذکره که ما اصلا خانواده ی مذهبی نیستیم و اینکه همه هم اونجا بودن.
برگشتیم خونه و خوابیدیم و اصلا روحم در جریان موضوعی که پیش اومده نبود، شب ساعت دو و سه صبح پدرم با چاقو بالاسرم بود، دستش رو گذاشت رو دهنم و تهدیدم میکرد که اگه یک بار دیگه همچین اتفاقی بیوفته، سرمو لب باغچه با کارد میبُره. از اون جالبتر که مامانم دم در اتاقم و منو لایق همچین رفتاری میدید. پدر و مادر تحصیل کرده ای دارم و جفتشون شاغل. نزدیک به ۲۰ ساله از جریان میگذره ولی باز همچنان ترس تمام وجودم رو میگیره.
چند وقت پیش به این فکر میکردم آیا من بخاطر داشتن رابطه با پسر بخاطر اعتقادات شخصیم نگران و مضطرب بودم یا احیانن بخاطر حرف مردم. هیچ کدوم نبود، بخاطر ترس از همین تهدیدها، طرد از خانواده... اینکه دست آدم به هیچ کجا بند نیست و همه چیز و همه کس حق رو به پدر و مادر میده و در نهایت من رو مستحق بدترین مجازات میدونن. خوشحالم که دیگه تو اون شرایط و اونجا نیستم، و خوشحالم که انقدر قوی بودم که بتونم از اون فشار سر بلند بیرون بیام و نتیجه اش بشه یه آدم موفق و مستقل بدور از تمام ترس و محدودیتها در خارج از کشور، بجای یه ازدواج با هدف فرار از شرایط خونه.
سال اول دانشگاه بودم، تقریبا ۱۹ ساله، یه شب خونه ی عمه ام اینا دعوت بودیم، من با بقیه ی بچه ها توی یه اتاق جمع بودیم و مشغول گفتگو، پسر عمه ام که سه سال از من کوچیکتره، اون موقع دبیرستانی بود، برای چند ثانیه در حین توضیح یک موضوعی دستش رو روی شونه ی من گذاشت، پدرم همون لحظه وارد اتاق شد و دید صحنه رو، لازم بذکره که ما اصلا خانواده ی مذهبی نیستیم و اینکه همه هم اونجا بودن.
برگشتیم خونه و خوابیدیم و اصلا روحم در جریان موضوعی که پیش اومده نبود، شب ساعت دو و سه صبح پدرم با چاقو بالاسرم بود، دستش رو گذاشت رو دهنم و تهدیدم میکرد که اگه یک بار دیگه همچین اتفاقی بیوفته، سرمو لب باغچه با کارد میبُره. از اون جالبتر که مامانم دم در اتاقم و منو لایق همچین رفتاری میدید. پدر و مادر تحصیل کرده ای دارم و جفتشون شاغل. نزدیک به ۲۰ ساله از جریان میگذره ولی باز همچنان ترس تمام وجودم رو میگیره.
چند وقت پیش به این فکر میکردم آیا من بخاطر داشتن رابطه با پسر بخاطر اعتقادات شخصیم نگران و مضطرب بودم یا احیانن بخاطر حرف مردم. هیچ کدوم نبود، بخاطر ترس از همین تهدیدها، طرد از خانواده... اینکه دست آدم به هیچ کجا بند نیست و همه چیز و همه کس حق رو به پدر و مادر میده و در نهایت من رو مستحق بدترین مجازات میدونن. خوشحالم که دیگه تو اون شرایط و اونجا نیستم، و خوشحالم که انقدر قوی بودم که بتونم از اون فشار سر بلند بیرون بیام و نتیجه اش بشه یه آدم موفق و مستقل بدور از تمام ترس و محدودیتها در خارج از کشور، بجای یه ازدواج با هدف فرار از شرایط خونه.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Brandmoord Narges Achikzei. Een doofpot. Een tijdlijn.
-
Eerwraak in Teheran: Moordenaar veroordeeld tot drie jaar gevangenisstraf
-
Eerwraak in Zehlendorf, Duitsland: Man steekt ex-vrouw dood
-
Man doodt vrouw en man in Gilan, Iran
-
Vrouw doodgeschoten voor de ogen van haar 4-jarige zoontje in Rijswijk
-
Eerwraak in Darrehshahr, Iran: 17-jarig meisje vermoord door haar vader
-
Eerwraak in Swat, Pakistan: Vrouw en drie dochters vermoord
-
Eerwraak in Gwalior, India: Vader wurgt zijn dochter
-
Femicide in Sib en Soran, Iran: Man vermoordt echtgenote en schoonmoeder
-
Eerwraak in Bhanpura, India: Vader gearresteerd voor moord op zijn dochter