روایت چهل و ششم
من یک دختر ۲۶ ساله ام،۲ تا خواهر بزرگتر دارم که بچه دارن الان، خواهرام وقتی دبیرستانی بودن، سر هر چیزی هفته ای ۳ ۴ بار از داداشم خیلی وحشتناک کتک میخوردن، بابام هم هیچ کاری نمیکرد. هر ۲ در ۱۸ سالگی برای فرار از خونه ازدواج کردن و هر ۲ جدا شدن بعد از چند سال. همون موقع ها داداشم به من که شاید ۱۲ سالم میشد میگفت تو ام مثل اینا باشی تو نطفه خفه ات میکنم، اما من راه فرار از خونه رو تو درس دیدم، اونقدر خوندم که دولتی شهر دور اوردم و رفتم. بعد هم سر کار رفتم و تمام وقت درس خوندم و کار کردم، الان تو ۲۶ سالگی مستقلم، ارشد دارم و سر کار میرم.
تا الان هیچکس جرات نکرده بگه کجا میری با کی میری، چون راهم رو جدا کردم و سخت تلاش کردم، اما هنوز هم بعضی وقتا خواب برادرم رو میبینم که دنبالم میکنه. یعنی فکر کن که یک نفر کابوس هفتگیش برادرش باشه. اما همین الانم خودم رو آماده کردم به هر دلیلی چیزی خواست بهم بگه یا انگشتش بهم بخوره جوری پیگیر شکایت باشم و جلوش وایستم تا بفهمه هیچ کس حق هیچ دخالتی تو زندگیِ کسی رو نداره.
خواهرای من، به نسبت جامعه بسیار سر به راه بودن تو تعریف جامعه ی الان، اما باز هم دلیلی نداشت حتی اگر هر روش زندگی که داشتن اینجوری ظلم ببینن. تو هر کدورتی، زخمی که از برادرم و سکوت پدرم خوردن سر باز میکنه و بعد اینکه بچه هاشون هم الان بزرگن هربار با یاداوری گذشته گریه های عصبی میکنن و میگن تا عمر دارن پدرم و برادرم رو نمیبخشن. برادر من، جوری تخم نفرت تو دلمون کاشته که هنوز شبی نیست که بدون ارزوی مرگش بخوابم.
تمام بچگی و نوجوانیه ما تو استرس گذشت، بهترین زمان ما وقتی بود که مدرسه بودیم، تو راه برگشت از تپش قلب فلج میشدم و صدای موتورش که میاومد شروع به صلوات فرستادن میکردم.
الان زندگیش به روز سیاه تبدیل شده و خواهرام میگن اگه اینجوری نمیشد به وجود خدا شک میکردیم، این آه ماست که به این روز افتاده. به من چیزی نمیتونه بگه که ۹۰ درصدش به خاطر راهی بود که رفتم و اجازه نداره دخالت کنه، اما میسوزم از چیزی که سر خواهرام اومد و تاثیرش هنوز تو روانشون دیده میشه. خواهرای من الان بهترین زندگی ها رو دارن، از دل سختی جوونه زدن و الان خوشبختن، چون تونستن خودشون رو نجات بدن.
من یک دختر ۲۶ ساله ام،۲ تا خواهر بزرگتر دارم که بچه دارن الان، خواهرام وقتی دبیرستانی بودن، سر هر چیزی هفته ای ۳ ۴ بار از داداشم خیلی وحشتناک کتک میخوردن، بابام هم هیچ کاری نمیکرد. هر ۲ در ۱۸ سالگی برای فرار از خونه ازدواج کردن و هر ۲ جدا شدن بعد از چند سال. همون موقع ها داداشم به من که شاید ۱۲ سالم میشد میگفت تو ام مثل اینا باشی تو نطفه خفه ات میکنم، اما من راه فرار از خونه رو تو درس دیدم، اونقدر خوندم که دولتی شهر دور اوردم و رفتم. بعد هم سر کار رفتم و تمام وقت درس خوندم و کار کردم، الان تو ۲۶ سالگی مستقلم، ارشد دارم و سر کار میرم.
تا الان هیچکس جرات نکرده بگه کجا میری با کی میری، چون راهم رو جدا کردم و سخت تلاش کردم، اما هنوز هم بعضی وقتا خواب برادرم رو میبینم که دنبالم میکنه. یعنی فکر کن که یک نفر کابوس هفتگیش برادرش باشه. اما همین الانم خودم رو آماده کردم به هر دلیلی چیزی خواست بهم بگه یا انگشتش بهم بخوره جوری پیگیر شکایت باشم و جلوش وایستم تا بفهمه هیچ کس حق هیچ دخالتی تو زندگیِ کسی رو نداره.
خواهرای من، به نسبت جامعه بسیار سر به راه بودن تو تعریف جامعه ی الان، اما باز هم دلیلی نداشت حتی اگر هر روش زندگی که داشتن اینجوری ظلم ببینن. تو هر کدورتی، زخمی که از برادرم و سکوت پدرم خوردن سر باز میکنه و بعد اینکه بچه هاشون هم الان بزرگن هربار با یاداوری گذشته گریه های عصبی میکنن و میگن تا عمر دارن پدرم و برادرم رو نمیبخشن. برادر من، جوری تخم نفرت تو دلمون کاشته که هنوز شبی نیست که بدون ارزوی مرگش بخوابم.
تمام بچگی و نوجوانیه ما تو استرس گذشت، بهترین زمان ما وقتی بود که مدرسه بودیم، تو راه برگشت از تپش قلب فلج میشدم و صدای موتورش که میاومد شروع به صلوات فرستادن میکردم.
الان زندگیش به روز سیاه تبدیل شده و خواهرام میگن اگه اینجوری نمیشد به وجود خدا شک میکردیم، این آه ماست که به این روز افتاده. به من چیزی نمیتونه بگه که ۹۰ درصدش به خاطر راهی بود که رفتم و اجازه نداره دخالت کنه، اما میسوزم از چیزی که سر خواهرام اومد و تاثیرش هنوز تو روانشون دیده میشه. خواهرای من الان بهترین زندگی ها رو دارن، از دل سختی جوونه زدن و الان خوشبختن، چون تونستن خودشون رو نجات بدن.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Brandmoord Narges Achikzei. Een doofpot. Een tijdlijn.
-
Eerwraak in Teheran: Moordenaar veroordeeld tot drie jaar gevangenisstraf
-
Eerwraak in Zehlendorf, Duitsland: Man steekt ex-vrouw dood
-
Man doodt vrouw en man in Gilan, Iran
-
Vrouw doodgeschoten voor de ogen van haar 4-jarige zoontje in Rijswijk
-
Eerwraak in Darrehshahr, Iran: 17-jarig meisje vermoord door haar vader
-
Eerwraak in Swat, Pakistan: Vrouw en drie dochters vermoord
-
Eerwraak in Gwalior, India: Vader wurgt zijn dochter
-
Femicide in Sib en Soran, Iran: Man vermoordt echtgenote en schoonmoeder
-
Eerwraak in Bhanpura, India: Vader gearresteerd voor moord op zijn dochter