روایت پنجاه و سوم
خشونت فقط با داس نیست، با مجبور کردن دختر به ازدواج هم هست. خشونت همیشه از سمت پدر نیست برای من از سمت مادرم بود. خونه ما شمس العماره بود، مادر و پدر تحصیل کرده و مثلا با کلاس من هر روز درگیر پذیرایی از خواستگارهای رنگ و وارنگی بودن که اکثرشون از همین جلسههای مذهبی و خاله زنکی پیدا میشدن، تا دخترشون زودتر شوهر کنه که مبادا حتی دست یک پسری رو بگیره. جلو همه پز هم میدادن و افتخار هم میکردن به تعداد خواستگارها. همه از بیرون به خانواده ما نگاه میکردن و فکر میکردن ما روی قله هستیم ولی هیچ کس خبر از داخل خونه ما نداشت.
من کل دوران مجردیم همیشه میرفتم تو اتاقم در رو میبستم تا یه محیط امن و آرامش برای خودم داشته باشم. هیچکس نمیدونست اختیار پدر عاقل من دست مادر کم عقل و دیکتاتور و خشکه مذهب منه؛ از ۹ سالگی به زور سرم روسری کرد و منِ بچه چقدر عذاب میکشیدم که روسری های بزرگ مکهای اون زمان رو روی سرم جمع کنم. اجازه تولد رفتن خونه دوستم رو نداشتم و با هیچ دوستی از دوران مدرسه یا دبیرستان حتی یکبار اجازه نداشتم بیرون برم.
یادم نمیره سر مسیج بازی کردن با یکی مامانم چطور فحش کشم کرد و کتکم زد و گوشیم رو گرفت و بهم گفت جنده. همیشه همه جا منو میبردن و میآوردن، حتی اوایل دانشگاه. دفتر خاطراتم رو چک میکرد و من دیگه هیچ چیز ننوشتم، آرزو و استعداد بازیگری رو با خودم به گور بردم چون از نظر اون جندگی بود، ترس عجیبی داشت که مبادا من با یه پسر حتی تلفنی حرف بزنم و همه اینها جندگی حساب میشد.
تمام روزهای مجردی من با محدودیت و خفقان و شک و بی اعتمادی مادرم و بارها کتک و فحش خوردن و گریههای هر روز من به خاطر درخواست کمی آزادی گذشت. یادم نمیره چطور به مادرشوهرم گفت خودتون یه دکتر پیدا کنید و ببرید گواهی برای دست نخورده بودن و چطور شخصیت من رو جلو همه تحقیر کرد، من ازدواج کردم فقط برای فرار از مادرم.
خشونت فقط با داس نیست، با مجبور کردن دختر به ازدواج هم هست. خشونت همیشه از سمت پدر نیست برای من از سمت مادرم بود. خونه ما شمس العماره بود، مادر و پدر تحصیل کرده و مثلا با کلاس من هر روز درگیر پذیرایی از خواستگارهای رنگ و وارنگی بودن که اکثرشون از همین جلسههای مذهبی و خاله زنکی پیدا میشدن، تا دخترشون زودتر شوهر کنه که مبادا حتی دست یک پسری رو بگیره. جلو همه پز هم میدادن و افتخار هم میکردن به تعداد خواستگارها. همه از بیرون به خانواده ما نگاه میکردن و فکر میکردن ما روی قله هستیم ولی هیچ کس خبر از داخل خونه ما نداشت.
من کل دوران مجردیم همیشه میرفتم تو اتاقم در رو میبستم تا یه محیط امن و آرامش برای خودم داشته باشم. هیچکس نمیدونست اختیار پدر عاقل من دست مادر کم عقل و دیکتاتور و خشکه مذهب منه؛ از ۹ سالگی به زور سرم روسری کرد و منِ بچه چقدر عذاب میکشیدم که روسری های بزرگ مکهای اون زمان رو روی سرم جمع کنم. اجازه تولد رفتن خونه دوستم رو نداشتم و با هیچ دوستی از دوران مدرسه یا دبیرستان حتی یکبار اجازه نداشتم بیرون برم.
یادم نمیره سر مسیج بازی کردن با یکی مامانم چطور فحش کشم کرد و کتکم زد و گوشیم رو گرفت و بهم گفت جنده. همیشه همه جا منو میبردن و میآوردن، حتی اوایل دانشگاه. دفتر خاطراتم رو چک میکرد و من دیگه هیچ چیز ننوشتم، آرزو و استعداد بازیگری رو با خودم به گور بردم چون از نظر اون جندگی بود، ترس عجیبی داشت که مبادا من با یه پسر حتی تلفنی حرف بزنم و همه اینها جندگی حساب میشد.
تمام روزهای مجردی من با محدودیت و خفقان و شک و بی اعتمادی مادرم و بارها کتک و فحش خوردن و گریههای هر روز من به خاطر درخواست کمی آزادی گذشت. یادم نمیره چطور به مادرشوهرم گفت خودتون یه دکتر پیدا کنید و ببرید گواهی برای دست نخورده بودن و چطور شخصیت من رو جلو همه تحقیر کرد، من ازدواج کردم فقط برای فرار از مادرم.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Brandmoord Narges Achikzei. Een doofpot. Een tijdlijn.
-
Eerwraak in Teheran: Moordenaar veroordeeld tot drie jaar gevangenisstraf
-
Eerwraak in Zehlendorf, Duitsland: Man steekt ex-vrouw dood
-
Man doodt vrouw en man in Gilan, Iran
-
Vrouw doodgeschoten voor de ogen van haar 4-jarige zoontje in Rijswijk
-
Eerwraak in Darrehshahr, Iran: 17-jarig meisje vermoord door haar vader
-
Eerwraak in Swat, Pakistan: Vrouw en drie dochters vermoord
-
Eerwraak in Gwalior, India: Vader wurgt zijn dochter
-
Femicide in Sib en Soran, Iran: Man vermoordt echtgenote en schoonmoeder
-
Eerwraak in Bhanpura, India: Vader gearresteerd voor moord op zijn dochter