روایت هفتاد و پنجم
پدرم آدم تحصیل کردهی خارج کشور رفتهایه، اما امان از طرز فکرهای مسخره که دامن آدم رو بگیره. یادمه توی راهنمایی پدر مادرم خیلی دعوا داشتن، پدرم یهو ۶ ماه ول میکرد میرفت، یکی دو بار روی مامانم و من و خواهرم چاقو میکشید که حالا چرا چراغ رو روشن کردید. تعادل روانی نداشت و من هیچوقت محبت پدری ندیدم.
یه بار در نونها باز مونده بود و خشک شده بودن، اون روز دوستم خونهمون بود، وقتی دید نونها خشک شدن منو از اتاق کشوند بیرون و تا میتونست گردنم رو فشار داد و هلم داد به سمت دیوار تا دوستم گفت بسه. یادمه یه بار توی اردوی شب در مدرسه که گوشی آورده بودیم همه، وقتی داشتم با تلفن با دوست پسر دوستم حرف میزدم و مسخرهبازی درمیاوردیم، یهو معاون دید و به پدر مادرم خبر داد.
وقتی اومدن دنبالم و من رو بردن خونه، بابام اونقدر توی پاهام لگد زد که کل جونم زخمی شد، بعد از اون دیگه بام حرف نزد. تا چندسال بعد که دوباره دم خونه منو توی ماشین دوست پسرم دید، کشوندم تو خونه و تا میتونست کتکم زد، تموم صورتم خونی شد. این بار با چاقو هم تهدید میشدم، تهدید به اینکه سرت رو میبرم. سرت رو میبرم و هیچ جای قانون به من چیزی نمیگه که چرا و برای چی. مامانم فقط نمیذاشت اتفاقی برام بیوفته که البته هیچکدوم هیچوقت نتونستن نیازای من رو درک کنن.
الان رفتارش بامامانم بهتر شده اما هنوزم درگیر محدودیتم، درگیر کابوسهای شبانهم، ترسهای کودکیم همراهمه که به چشم چاقو کشیها رو دیدم و مامانم بجای آروم کردن من به من تکیه میکرد. چندین بار خواستم فرار کنم، شکایت کنم، اما کجای این قانون و کشور واسه یه دختر تنها جا داره؟ همهمون محکومیم به سکوت.
پدرم آدم تحصیل کردهی خارج کشور رفتهایه، اما امان از طرز فکرهای مسخره که دامن آدم رو بگیره. یادمه توی راهنمایی پدر مادرم خیلی دعوا داشتن، پدرم یهو ۶ ماه ول میکرد میرفت، یکی دو بار روی مامانم و من و خواهرم چاقو میکشید که حالا چرا چراغ رو روشن کردید. تعادل روانی نداشت و من هیچوقت محبت پدری ندیدم.
یه بار در نونها باز مونده بود و خشک شده بودن، اون روز دوستم خونهمون بود، وقتی دید نونها خشک شدن منو از اتاق کشوند بیرون و تا میتونست گردنم رو فشار داد و هلم داد به سمت دیوار تا دوستم گفت بسه. یادمه یه بار توی اردوی شب در مدرسه که گوشی آورده بودیم همه، وقتی داشتم با تلفن با دوست پسر دوستم حرف میزدم و مسخرهبازی درمیاوردیم، یهو معاون دید و به پدر مادرم خبر داد.
وقتی اومدن دنبالم و من رو بردن خونه، بابام اونقدر توی پاهام لگد زد که کل جونم زخمی شد، بعد از اون دیگه بام حرف نزد. تا چندسال بعد که دوباره دم خونه منو توی ماشین دوست پسرم دید، کشوندم تو خونه و تا میتونست کتکم زد، تموم صورتم خونی شد. این بار با چاقو هم تهدید میشدم، تهدید به اینکه سرت رو میبرم. سرت رو میبرم و هیچ جای قانون به من چیزی نمیگه که چرا و برای چی. مامانم فقط نمیذاشت اتفاقی برام بیوفته که البته هیچکدوم هیچوقت نتونستن نیازای من رو درک کنن.
الان رفتارش بامامانم بهتر شده اما هنوزم درگیر محدودیتم، درگیر کابوسهای شبانهم، ترسهای کودکیم همراهمه که به چشم چاقو کشیها رو دیدم و مامانم بجای آروم کردن من به من تکیه میکرد. چندین بار خواستم فرار کنم، شکایت کنم، اما کجای این قانون و کشور واسه یه دختر تنها جا داره؟ همهمون محکومیم به سکوت.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Brandmoord Narges Achikzei. Een doofpot. Een tijdlijn.
-
Eerwraak in Teheran: Moordenaar veroordeeld tot drie jaar gevangenisstraf
-
Eerwraak in Zehlendorf, Duitsland: Man steekt ex-vrouw dood
-
Man doodt vrouw en man in Gilan, Iran
-
Vrouw doodgeschoten voor de ogen van haar 4-jarige zoontje in Rijswijk
-
Eerwraak in Darrehshahr, Iran: 17-jarig meisje vermoord door haar vader
-
Eerwraak in Swat, Pakistan: Vrouw en drie dochters vermoord
-
Eerwraak in Gwalior, India: Vader wurgt zijn dochter
-
Femicide in Sib en Soran, Iran: Man vermoordt echtgenote en schoonmoeder
-
Eerwraak in Bhanpura, India: Vader gearresteerd voor moord op zijn dochter