من سوم راهنمایی که بودم یه دوست داشتم یکی دو سال ازم بزرگتر بود، در واقع توی یه محل زندگی می‌کردیم. شهریور ماه بود، یکی از درسهاش رو تجدید آورده بود و از من خواست که همراهش برم تا تنها نباشه. خلاصه رفتیم و وقتی برگشتم خونه مامان بابام نبودن، داداشم گیر داد که کجا بودی، از اونجایی که من خیلی غد بودم و واسم زور داشت به داداشام جواب پس بدم پاسخ کاملی ندادم و گفتم بیرون.

دوباره هی سوالش رو تکرار می‌کرد و من هی عصبی‌تر می‌شدم، آخرش گفتم اصلا دوست داشتم برم بیرون به تو چه از مامان اجازه گرفتم. اینو که گفتم شروع کرد به زدنم. من به حالت سجده نشستم هر جیغی که می‌زدم یکی می‌زد تو صورتم. آخرش که بلند شدم یه طرف صورتم انقدر ورم کرده بود که خودشم وحشت کرد منو برد و صورتم رو شست.

مامانم اینا که اومدن از ترس رفت یه جا قایم شد. ‌خلاصه یه کتک کوچکیم خورد، البته تقصیری نداشت، سن پایین و تاثیر دیدگاه مذهبی همین مادر پدر بود، اما الان عاشق همدیگه‌ایم. خودش همیشه می‌گه بخاطر این قضیه هنوز عذاب وجدان داره. از موقعی که تعصبات مذهبی رو گذاشتن کنار زندگی و روانمون آروم شده و به حقوق انسانی هم احترام می‌ذاریم.

 

این پست را در اینستاگرام مشاهده کنید

 

پستی که توسط کارزار داس غیرت (@honorviolence.ir)

Geplaatst in honor violence en getagd met .