روایت بیست و پنجم
حکایت دختری که از فامیلای نزدیکمون بود رو براتون میگم. دختر جوانی که پدرش ورشکست میشه و میره تو یه کارخانه کار کنه، دستش جلوی یه دستگاه می افته و ۴ تا انگشت یه دستش قطع میشه. ورشکستگیشون ادامه پیدا میکنه و خونهشون رو میبرن یه روستای خیلی کوچیک.
با پدر و مادر و یه برادر معتاد به تریاک، خواستگاری از آشنایان براش میاد و با میل خودش ازدواج میکنه، یکی دو سال میگذره و اخلاق شوهرش اصلا خوب نبوده و سر همه چی کتکش میزده. تا اینکه روزی شوهرش متوجه میشه رفته از یه مرد تریاک خریده و مشخص میشه که داره تریاک مصرف میکنه. سر همین موضوع طلاقش میده.
دختر برمیگرده همون روستای کوچیک و پیش خانواده. چند ماهی میگذره، تو این مدت انواع آزار کلامی و جسمی که نکنه مردم براش حرف در بیارن و یه خواستگار معتاد به شیشه میاد و ازدواج مجدد میکنه، فقط به این خاطر که نکنه آبروریزی بشه از وجود یه دختر مطلقه تو خونه.
چند ماهی با اون معتاد زندگی میکنه. تا اینکه یه روز دخترِ رو رو کول شوهرِ دیدم آوردش بیمارستان، من خودم پرستارم، دیدیم هیچ علایم حیاتی نداره و تو سن ۳۲ سالگی فوت کرده. جالب اینجا بود که خانواده و فامیل از فوتش ناراحت نبودن و تازه میگفتن که بدبخت بود و چه خوب راحت شد . یعنی مراسمش غیر عادی بود انگار کم بدبختی سرش آورده بودن یعنی چون با یه شیشه ای ازدواج کرده، نمیدونم چطور ولی فک کنم خودش هم به شیشه یا هر ماده مخدر دیگه ای معتاد شده، دلیل مرگش سکته قلبی بود.
حکایت دختری که از فامیلای نزدیکمون بود رو براتون میگم. دختر جوانی که پدرش ورشکست میشه و میره تو یه کارخانه کار کنه، دستش جلوی یه دستگاه می افته و ۴ تا انگشت یه دستش قطع میشه. ورشکستگیشون ادامه پیدا میکنه و خونهشون رو میبرن یه روستای خیلی کوچیک.
با پدر و مادر و یه برادر معتاد به تریاک، خواستگاری از آشنایان براش میاد و با میل خودش ازدواج میکنه، یکی دو سال میگذره و اخلاق شوهرش اصلا خوب نبوده و سر همه چی کتکش میزده. تا اینکه روزی شوهرش متوجه میشه رفته از یه مرد تریاک خریده و مشخص میشه که داره تریاک مصرف میکنه. سر همین موضوع طلاقش میده.
دختر برمیگرده همون روستای کوچیک و پیش خانواده. چند ماهی میگذره، تو این مدت انواع آزار کلامی و جسمی که نکنه مردم براش حرف در بیارن و یه خواستگار معتاد به شیشه میاد و ازدواج مجدد میکنه، فقط به این خاطر که نکنه آبروریزی بشه از وجود یه دختر مطلقه تو خونه.
چند ماهی با اون معتاد زندگی میکنه. تا اینکه یه روز دخترِ رو رو کول شوهرِ دیدم آوردش بیمارستان، من خودم پرستارم، دیدیم هیچ علایم حیاتی نداره و تو سن ۳۲ سالگی فوت کرده. جالب اینجا بود که خانواده و فامیل از فوتش ناراحت نبودن و تازه میگفتن که بدبخت بود و چه خوب راحت شد . یعنی مراسمش غیر عادی بود انگار کم بدبختی سرش آورده بودن یعنی چون با یه شیشه ای ازدواج کرده، نمیدونم چطور ولی فک کنم خودش هم به شیشه یا هر ماده مخدر دیگه ای معتاد شده، دلیل مرگش سکته قلبی بود.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Doofpot brandmoord Narges Achikzei: 240 getuigenissen ontmaskeren jarenlange wegkijkpraktijken Inspectie Justitie en Veiligheid
-
Verdwijning van Yildiz Kayali uit Zevenaar leidt tot zware straf voor partner
-
Eerwraak in Eskilstuna, Zweden: Abier vermoord vanwege haar wens te scheiden
-
Eermoord in Mailsi, Pakistan: schoonmoeder in brand gestoken na weigering van verzoening
-
Eermoord in Nahavand, Iran: 26-jarige atlete Raheleh Siyavoshi vermoord door haar echtgenoot
-
Vermoedelijke eermoord op jonge ingenieur in India
-
Eerwraak in Uttar Pradesh, India: 17-jarig meisje doodgeschoten door vader en broer
-
Schietpartij in Sneek: Daniel el Makrini (32) schiet zwangere ex-vriendin neer en pleegt zelfmoord
-
Poging tot eerwraak in Heilbronn, Duitsland
-
Eerwraak in Maragheh, Iran: Somayeh Kiomarthi en haar twee dochters vermoord
