روایت بیست و یکم
سیزده سالم بود که یکی از پسرای محله امون که ازم خوشش میاومد به همه گفته بود که با منه و این به گوش پدرخوانده رسیده بود. خودش من رو نزد اما مادرم رو مجبور به این کار میکرد به طوری که وقتایی که با هم تنها میبودند انقدر اعصاب مادر رو از اون حرفا(اینکه کاری انجام نمیده و نفعی نداره، تازه جنده هم شده) پر میکرد و حتی به خاطرش مادر رو میزد،اون هم میاومد و من رو تیکه تیکهم میکرد، هم از لحاظ روحی و هم جسمی.
یه بار با پکیج سیخ و منقل که فلزی هم هستند زد تو پشتم و من چندثانیه طولانی دست و پا میزدم چون نمیتونستم بخاطر اون ضربه نفس بکشم.یه بار دیگه هم منو زیر لگد گرفت و پدر هم اونجا حاضر بود اما به طور جدی جلوش رو نمیگرفت و آتیشش رو تندتر میکرد. ضربهای زد که از رو لباس انگشتای پاش رو توی واژنم حس کردم و اتفاقا اونجا هم نفسم رفت این بار بخاطر درد، و خون هم اومد و لطف کردند دکتر بردنم اما بدبختانه چیزیم نشده بود.
مدرسه هم بهزور میفرستادنم،از همه چی دور شده بودم از لحاظ فکری،هیچ جایی نمیذاشتند برم؛ از مدرسه که میاومدم خونه فقط تو اتاق دراز میکشیدم با چراغ خاموش و خودم رو به خواب میزدم تا بتونم گریه کنم. الانش با زور و پررویی خودم و مادر آزادی نسبیم رو به دست آورده ام اما هربار بهم اخطار میده. اولاش میگفت که اگه بفهمه با کسی ام دست و پام رو میشکونه، بعد گفت میکشمت، الانا هم میگه که بیرونم میکنه اگه بفهمه که با کسی بودهم.
الانا مثلا فکر میکنه که من دختر۱۹ سالهی نرمالی هستم که کلا به پسرا گرایشی ندارم(ذهنش سمت لزبین نمیره، فکر میکنه کلا گرایش به چیزی ندارم) بعد همه فکر میکنند که از پدرخواندهی من بهتر جایی نیست و اونه که آزاد گذاشتَدَم، بیخبر از اینکه واسه هر قدمی که میذارم زجر کشیدهم و آزار دیدهم و میبینم.
سیزده سالم بود که یکی از پسرای محله امون که ازم خوشش میاومد به همه گفته بود که با منه و این به گوش پدرخوانده رسیده بود. خودش من رو نزد اما مادرم رو مجبور به این کار میکرد به طوری که وقتایی که با هم تنها میبودند انقدر اعصاب مادر رو از اون حرفا(اینکه کاری انجام نمیده و نفعی نداره، تازه جنده هم شده) پر میکرد و حتی به خاطرش مادر رو میزد،اون هم میاومد و من رو تیکه تیکهم میکرد، هم از لحاظ روحی و هم جسمی.
یه بار با پکیج سیخ و منقل که فلزی هم هستند زد تو پشتم و من چندثانیه طولانی دست و پا میزدم چون نمیتونستم بخاطر اون ضربه نفس بکشم.یه بار دیگه هم منو زیر لگد گرفت و پدر هم اونجا حاضر بود اما به طور جدی جلوش رو نمیگرفت و آتیشش رو تندتر میکرد. ضربهای زد که از رو لباس انگشتای پاش رو توی واژنم حس کردم و اتفاقا اونجا هم نفسم رفت این بار بخاطر درد، و خون هم اومد و لطف کردند دکتر بردنم اما بدبختانه چیزیم نشده بود.
مدرسه هم بهزور میفرستادنم،از همه چی دور شده بودم از لحاظ فکری،هیچ جایی نمیذاشتند برم؛ از مدرسه که میاومدم خونه فقط تو اتاق دراز میکشیدم با چراغ خاموش و خودم رو به خواب میزدم تا بتونم گریه کنم. الانش با زور و پررویی خودم و مادر آزادی نسبیم رو به دست آورده ام اما هربار بهم اخطار میده. اولاش میگفت که اگه بفهمه با کسی ام دست و پام رو میشکونه، بعد گفت میکشمت، الانا هم میگه که بیرونم میکنه اگه بفهمه که با کسی بودهم.
الانا مثلا فکر میکنه که من دختر۱۹ سالهی نرمالی هستم که کلا به پسرا گرایشی ندارم(ذهنش سمت لزبین نمیره، فکر میکنه کلا گرایش به چیزی ندارم) بعد همه فکر میکنند که از پدرخواندهی من بهتر جایی نیست و اونه که آزاد گذاشتَدَم، بیخبر از اینکه واسه هر قدمی که میذارم زجر کشیدهم و آزار دیدهم و میبینم.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Brandmoord Narges Achikzei. Een doofpot. Een tijdlijn.
-
Eerwraak in Teheran: Moordenaar veroordeeld tot drie jaar gevangenisstraf
-
Eerwraak in Zehlendorf, Duitsland: Man steekt ex-vrouw dood
-
Man doodt vrouw en man in Gilan, Iran
-
Vrouw doodgeschoten voor de ogen van haar 4-jarige zoontje in Rijswijk
-
Eerwraak in Darrehshahr, Iran: 17-jarig meisje vermoord door haar vader
-
Eerwraak in Swat, Pakistan: Vrouw en drie dochters vermoord
-
Eerwraak in Gwalior, India: Vader wurgt zijn dochter
-
Femicide in Sib en Soran, Iran: Man vermoordt echtgenote en schoonmoeder
-
Eerwraak in Bhanpura, India: Vader gearresteerd voor moord op zijn dochter