روایت پنجاه و چهارم
یادمه دوم راهنمایی بودم و کلاس زبان میرفتم، تو راهِ کلاس یه پسری بهم شماره داد و منم چون وضعیت خوبی تو خانوادهام نداشتم و هیچوقت خانوادهام باهام دوست نبودن و کنترلگر بودن به شدت، طوری که میرفتن بیرون در رو روی من و خواهرم که ۵ سال از من کوچیکتر بود قفل میکردن، به پسره هر روز زنگ میزدم و حرف میزدم از تلفن خونه.
قبض تلفن که اومد بابام رفت پرینت تلفن رو گرفت و قبلش بهم گفت بفهمم کار تو بود میکشمت. وقتی برگشت پرینت رو انداخت جلوم و انقدر زد که داشتم میمردم، آخر هم یه مشت زد تو صورتم و دماغم شکست و خون پاشید رو کل دیوار و زمین، خواهرم انقدر ترسیده بود که جیش کرد تو خودش، هیچوقت اون صحنه ها یادم نمیره. من حتی اون پسر رو نمیدیدم، فقط تلفنی حرف میزدیم.
بعد از اون محدودیت هام بیشتر شد، علاوه بر اینکه در رو قفل میکردن تلفن هم از برق میکشیدن. مادر هم همیشه بهم میگفت تو جندهای، هر دوشون خیلی بد دهن بودن و خیلی وحشتناک ما رو میزدن. تا بالاخره از ۱۸ سالگی منم جلوشون ایستادم، اگه اونا منو میزدن منم سعی میکردم اونا رو بزنم، فحش میدادن منم فحششون میدادم، شده بودم عین خودشون. الآن ۲۴ سالمه و ۲۱ سالگی ازدواج کردم تا از شرشون خلاص بشم، ۲ سال اول ازدواجم باهاشون قهر بودم تا الآن که خیلی عوض شدن.
یادمه دوم راهنمایی بودم و کلاس زبان میرفتم، تو راهِ کلاس یه پسری بهم شماره داد و منم چون وضعیت خوبی تو خانوادهام نداشتم و هیچوقت خانوادهام باهام دوست نبودن و کنترلگر بودن به شدت، طوری که میرفتن بیرون در رو روی من و خواهرم که ۵ سال از من کوچیکتر بود قفل میکردن، به پسره هر روز زنگ میزدم و حرف میزدم از تلفن خونه.
قبض تلفن که اومد بابام رفت پرینت تلفن رو گرفت و قبلش بهم گفت بفهمم کار تو بود میکشمت. وقتی برگشت پرینت رو انداخت جلوم و انقدر زد که داشتم میمردم، آخر هم یه مشت زد تو صورتم و دماغم شکست و خون پاشید رو کل دیوار و زمین، خواهرم انقدر ترسیده بود که جیش کرد تو خودش، هیچوقت اون صحنه ها یادم نمیره. من حتی اون پسر رو نمیدیدم، فقط تلفنی حرف میزدیم.
بعد از اون محدودیت هام بیشتر شد، علاوه بر اینکه در رو قفل میکردن تلفن هم از برق میکشیدن. مادر هم همیشه بهم میگفت تو جندهای، هر دوشون خیلی بد دهن بودن و خیلی وحشتناک ما رو میزدن. تا بالاخره از ۱۸ سالگی منم جلوشون ایستادم، اگه اونا منو میزدن منم سعی میکردم اونا رو بزنم، فحش میدادن منم فحششون میدادم، شده بودم عین خودشون. الآن ۲۴ سالمه و ۲۱ سالگی ازدواج کردم تا از شرشون خلاص بشم، ۲ سال اول ازدواجم باهاشون قهر بودم تا الآن که خیلی عوض شدن.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Eerwraak in Eslamabad-e Gharb, Iran: 12-jarige Aylar Zaherpour vermoord door vader
-
Eerwraak in Sindhanur, India: Drie Krijgen Doodstraf, Negen Krijgen Levenslang
-
Eerwraak in Lessebo, Zweden: Vader en broer veroordeeld voor moord op Shahida Azizi
-
Eerwraak in Uttar Pradesh, India: Jonge vrouw vermoord door haar vader en broer
-
Man die echtgenote in brand stak in Duitse tram gearresteerd
-
Moordpoging in Duisburg: Moeder houdt vrouw vast bij haar haren terwijl zoon op haar insteekt
-
Eerwraak in Kermanshah, Iran: Jonge vrouw vermoord door haar vader
-
Eerwraak in Tirana, Albanië: Palestijnse vader verdacht van verkrachting en moord dochter
-
Eerwraak in Argenteuil, Frankrijk: 25 jaar gevangenisstraf geëist tegen twee broers
-
Eerwraak in Bidar, India: Vader vermoordt dochter om ‘ongehoorzaamheid’ in relatiekeuze