روایت چهارم

منم می‌خوام داستانم رو بگم‌. من اول دبیرستان بودم و خیلی علاقه داشتم به رمان مجازی خوندن. هربار خانوادم گوشیمو میگرفتن میکوبیدن به دیوار و مامانم کتکم میزد. پارسال تو بیست سالگی عاشق پسری شدم. اول که کلی تحقیرم کردن و مامانم اینقدر بدنمو خنج زد که جای ناخوناش تا دو سه ماه بود و اینقدر با دمپایی من رو زد که پوستم پاره شد و خون اومد.

از اون ور هم بابام دائم میگه سر بریدنت برام کاری نداره و برو خودتو بکش. از هر مدل تحقیری که بگین شنیدم، از اینکه گوشی رو ازم بگیرن یا موقع چت کردن مامانم دید (من رو زمین نشسته بودم)اومد شروع کرد به لگد زدن بهم تا حدی ک حس میکردم کمرم کاملا خورد شده.

الان یک سال گذشته و من صبر کردم به امید آروم شدن و منطقی شدنشون ولی بابام هنوز هم برای تحقیرم اون آدمی ک دوستش دارم رو خراب میکنه و حتی اگر با مامانم دعواش بشه میاد سر من داد میزنه و من رو تنبیه میکنه.

 

این پست را در اینستاگرام ببینید

 

Geplaatst in honor violence en getagd met .