روایت چهل و هفتم
من این داستان رو برای هیچکس تا بحال تعریف نکردم و با این که سالها ازش میگذره هنوز دردش روی قلب و ذهن و تنم مونده. خانواده من به شدت سنتی بود، همیشه و برای کوچکترین تلاشهام برای استقلال فکری و عملی و تفاوت در حجاب سرسخت ترین رفتارها رو باهام کردن. به قدری احساس تنهایی میکردم که یه روز بدون این که پولی داشته باشم، حتی هزار تومن و شناختی داشته باشم، توی 19 سالگی به یه شهر اطراف رفتم چون با پسری توی فضای مجازی آشنا شده بودم و میخواستم ببینمش.
اون موقع خیلی ساده تر بودم و طی اون رفتن بهم تجاوز کرد. این که چطور ساعت 1 شب بالاخره تونستم خودم رو به خونه برسونم حدیث مفصلی بود. بارون میاومد و از ترس دیر رسیدنم و واکنشی که والدینم به زخما و کبودیام دارن نمیتونستم زنگ در رو بزنم. آخر سر راضی کردم خودم رو و زنگ در رو زدم. به محض دیدنم پدرم با مشت کوبید روی شونم، جوری که دستم رو تا یک ماه نمیتونستم بلند کنم.
اون شب یه کابوس واقعی بود و من حتی نتونستم از بلایی که سرم اومده حرفی بزنم. گوشیم خاموش شده بود. همون رو ازم گرفتن و از پنجره پرتش کردن بیرون. نذاشتن دانشگاه برم و به قدری با پا زدن توی پهلوهام که نمیتونستم نفس بکشم. بهم میگفتن خراب شدی. بابام دستم رو گرفته بود و داشت طرفای ساعت دو مینداخت من رو توی خیابون. میگفت نجسی به این خونه تعلق نداری، مسلمون نیستی آبرمو میبری(پدرم فرد شناخته شده و محبوبی بود و به عنوان فرد مهربون و آروم و خَیّر و تحصیلکرده شناخته میشد و میشه)
بعد از چند ماه که تونستم خودم رو جمع و جور کنم از اونجا زدم بیرون و خونه یه دوستی که خیلی بام صمیمی نبود رفتم. بعدش با قرض تونستم پول پیش پانسیون جور کنم و برم یه مدت پانسیون. همه فامیل میگفتن که من فراری و خرابم و از شدت بی پولی و غذا نخوردن منِ احمق دوباره برگشتم خونه. کار خوبی نمیتونستم پیدا کنم که بتونم هم دانشگاه برم هم درس بخونم و کرایه پانسیون رو بدم. اما باز تونستم یکم تغییر ایجاد کنم توی وضعم. الان اگه کسی ما رو ببینه فکر میکنه بهترین خانواده دنیاییم و خیلیا فکر میکنن من توی خوشبختی غوطه ورم اما نمیدونن صورتم با سیلی سرخه و شونم هنوز درد میکنه و هیچوقت خانواده نپذیرفته من رو، فقط به زور تحملم کرده. هیچ پولی هم از همون زمان بهم ندادن.
من این داستان رو برای هیچکس تا بحال تعریف نکردم و با این که سالها ازش میگذره هنوز دردش روی قلب و ذهن و تنم مونده. خانواده من به شدت سنتی بود، همیشه و برای کوچکترین تلاشهام برای استقلال فکری و عملی و تفاوت در حجاب سرسخت ترین رفتارها رو باهام کردن. به قدری احساس تنهایی میکردم که یه روز بدون این که پولی داشته باشم، حتی هزار تومن و شناختی داشته باشم، توی 19 سالگی به یه شهر اطراف رفتم چون با پسری توی فضای مجازی آشنا شده بودم و میخواستم ببینمش.
اون موقع خیلی ساده تر بودم و طی اون رفتن بهم تجاوز کرد. این که چطور ساعت 1 شب بالاخره تونستم خودم رو به خونه برسونم حدیث مفصلی بود. بارون میاومد و از ترس دیر رسیدنم و واکنشی که والدینم به زخما و کبودیام دارن نمیتونستم زنگ در رو بزنم. آخر سر راضی کردم خودم رو و زنگ در رو زدم. به محض دیدنم پدرم با مشت کوبید روی شونم، جوری که دستم رو تا یک ماه نمیتونستم بلند کنم.
اون شب یه کابوس واقعی بود و من حتی نتونستم از بلایی که سرم اومده حرفی بزنم. گوشیم خاموش شده بود. همون رو ازم گرفتن و از پنجره پرتش کردن بیرون. نذاشتن دانشگاه برم و به قدری با پا زدن توی پهلوهام که نمیتونستم نفس بکشم. بهم میگفتن خراب شدی. بابام دستم رو گرفته بود و داشت طرفای ساعت دو مینداخت من رو توی خیابون. میگفت نجسی به این خونه تعلق نداری، مسلمون نیستی آبرمو میبری(پدرم فرد شناخته شده و محبوبی بود و به عنوان فرد مهربون و آروم و خَیّر و تحصیلکرده شناخته میشد و میشه)
بعد از چند ماه که تونستم خودم رو جمع و جور کنم از اونجا زدم بیرون و خونه یه دوستی که خیلی بام صمیمی نبود رفتم. بعدش با قرض تونستم پول پیش پانسیون جور کنم و برم یه مدت پانسیون. همه فامیل میگفتن که من فراری و خرابم و از شدت بی پولی و غذا نخوردن منِ احمق دوباره برگشتم خونه. کار خوبی نمیتونستم پیدا کنم که بتونم هم دانشگاه برم هم درس بخونم و کرایه پانسیون رو بدم. اما باز تونستم یکم تغییر ایجاد کنم توی وضعم. الان اگه کسی ما رو ببینه فکر میکنه بهترین خانواده دنیاییم و خیلیا فکر میکنن من توی خوشبختی غوطه ورم اما نمیدونن صورتم با سیلی سرخه و شونم هنوز درد میکنه و هیچوقت خانواده نپذیرفته من رو، فقط به زور تحملم کرده. هیچ پولی هم از همون زمان بهم ندادن.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Eerwraak in Kermanshah, Iran: Jonge vrouw vermoord door haar vader
-
Eerwraak in Tirana, Albanië: Palestijnse vader verdacht van verkrachting en moord dochter
-
Eerwraak in Argenteuil, Frankrijk: 25 jaar gevangenisstraf geëist tegen twee broers
-
Eerwraak in Bidar, India: Vader vermoordt dochter om ‘ongehoorzaamheid’ in relatiekeuze
-
Eerwraak in Maku, Iran: Vrouw en 11-jarig kind vermoord door de vader van het gezin
-
Eerwraak in Piranshahr, Iran: Kani Abdollahi (17) vermoord door haar vader
-
Eerwraak in Apeldoorn: Justitie eist 25 jaar cel
-
Brandmoord Narges Achikzei. Een doofpot. Een tijdlijn.
-
Eerwraak in Teheran: Moordenaar veroordeeld tot drie jaar gevangenisstraf
-
Eerwraak in Zehlendorf, Duitsland: Man steekt ex-vrouw dood