روایت چهل و یکم

از وقتی یادم میاد از پدر متنفر بودم و دوسش نداشتم. از وقتی که یادم میاد سر هر چیز کوچیکی حساسیت‌های شدید و واکنش نشون می‌داد. چه آسیب روانی چه جسمی. دختر بچه‌ای که اصلا حتی نمی‌فهمه فرق پسر و دختر چیه چرا باید تنبیه بشه؟ شکاک بودن بیش از حد در حالی که اصلا موضوعی برای شک هیچوقت وجود نداشت، سیلی‌های بی‌مورد، حرف‌های زشت و نامربوط، تهدیدهای سخت، ترس و اضطرابی که که از بچگی توی وجودم آورد و بیزاریه شدید از جنس مخالف.

حالا فکر می‌کنم همجنسگرا هستم و هیچوقت نمی‌تونم با هیچ پسری ارتباط برقرار کنم. این فشار ها علاوه بر خودم روی مادر و خواهرانم هم بوده و دیدن آسیب اون‌ها سختی رو چند برابر می‌کرد. وقت‌هایی که من حتی به پسری نگاه هم نمی‌کردم اما اون پسر به من نگاه می‌کرد من تنبیه می‌شدم، خیلی حرفا و کتک ها...

من فقط امیدوارم یک روزی بتونم به جایی برسم و به تموم دخترایی که زیر دست چنین مردایی هستن کمک کنم. نجاتشون بدم و این حق آسیب رسوندن به زن‌ها رو از تموم مردها بگیرم.

 

این پست را در اینستاگرام ببینید

 

Geplaatst in honor violence en getagd met .