روایت شصت و هفتم
من دختری ۳۳ ساله عربم که از شهر خودمان بخاطر اتفاقاتی که عرض خواهم کرد نقل مکان کردم، که البته اصطلاح درستتر اینکه فرار کردم، من تابوشکن بودم، به نسبت دختران فامیل دانشگاه رفتم آن هم آزاد، چادر سر نکردم، آرایش میکردم، با هم کلاسی ها و همکاران مرد رفت و آمد خانوادگی داشتم، دوره عقد جدا شدم و... . که البته همه اینها بخاطر وجود پدری بود که با پنجاه سال اختلاف سنی و شاید فکری و نداشتن هیچگونه تحصیلات، شدیدا حامی من بود و مرا باور داشت، البته وجود مادرم در تفکرات باز او بی تاثیر نبود.
اما مساله مورد بازگو این هست که من دفتر کار خودم را داشتم و چند نیروی دختر و پسر. یکی از نیروها دختر دایی من بود بنام مستعار الناز که منزلشان در یکی از روستاهای اطراف آبادان بود به همین خاطر با ما زندگی میکرد. من بخاطر نوع آزادیهایی که داشتم از طرف فامیل نامقبول و به نقل قول خودشان خراب بودم و دخترانشان اجازه رفت و آمد با من را نداشتند، بجز چندتایی.
یک شب بعد از تعطیلی دفتر، بازاریابم میخواست من و الناز را به خانه برساند که من پیشنهاد دادم برویم بستنی فروشی مهمان من باشند، کنار بستنی فروشی یکی از پسرعموهای الناز (بلانسبت پسردایی من هم میشد) را با زن و خواهر زنش (بلانسبت دخترداییهای من هم میشدند) دیدیم که با دیدن ما به سمت الناز حمله ور شدند و او را به باد کتک گرفتند که چرا این وقت شب با یک پسر غریبه در بستنی فروشی هستید.
من هم طی مداخله کتک خوردم در حدی که لباسم را پاره کردند ولی تا دیدند به پلیس زنگ میزنم فرار کردند و قشون کشی کردند به خانمان و پدرم را مورد فحاشی قرار دادند. شما فکر کنید پدر از همه جا بیخبر هشتاد ساله و پیر من ناگهان با آن برخورد روبرو شود. من کلانتری بودم وقتی به خانه برگشتم جریان حمله نامردان بی شرف فامیل را فهمیدم، کنار پای پدرم که شدیدا شکسته و ناراحت بود نشستم و گفتم هر جا تو بگی من برای تایید سلامت بکارتم میروم، همان پیرمرد بی سواد مرا بوسید و گفت هیییسسسس تو روح منی، دیگه این حرف رو تکرار نکن، من تو را خوب میشناسم.
همان شب برادرهای الناز از روستا به تحریک نامردان فامیل آمدن خانه ما که او را ببرند، پدرم از آنها قول گرفت که آزاری به او نرسانند.
🔻ادامه در کامنت
من دختری ۳۳ ساله عربم که از شهر خودمان بخاطر اتفاقاتی که عرض خواهم کرد نقل مکان کردم، که البته اصطلاح درستتر اینکه فرار کردم، من تابوشکن بودم، به نسبت دختران فامیل دانشگاه رفتم آن هم آزاد، چادر سر نکردم، آرایش میکردم، با هم کلاسی ها و همکاران مرد رفت و آمد خانوادگی داشتم، دوره عقد جدا شدم و... . که البته همه اینها بخاطر وجود پدری بود که با پنجاه سال اختلاف سنی و شاید فکری و نداشتن هیچگونه تحصیلات، شدیدا حامی من بود و مرا باور داشت، البته وجود مادرم در تفکرات باز او بی تاثیر نبود.
اما مساله مورد بازگو این هست که من دفتر کار خودم را داشتم و چند نیروی دختر و پسر. یکی از نیروها دختر دایی من بود بنام مستعار الناز که منزلشان در یکی از روستاهای اطراف آبادان بود به همین خاطر با ما زندگی میکرد. من بخاطر نوع آزادیهایی که داشتم از طرف فامیل نامقبول و به نقل قول خودشان خراب بودم و دخترانشان اجازه رفت و آمد با من را نداشتند، بجز چندتایی.
یک شب بعد از تعطیلی دفتر، بازاریابم میخواست من و الناز را به خانه برساند که من پیشنهاد دادم برویم بستنی فروشی مهمان من باشند، کنار بستنی فروشی یکی از پسرعموهای الناز (بلانسبت پسردایی من هم میشد) را با زن و خواهر زنش (بلانسبت دخترداییهای من هم میشدند) دیدیم که با دیدن ما به سمت الناز حمله ور شدند و او را به باد کتک گرفتند که چرا این وقت شب با یک پسر غریبه در بستنی فروشی هستید.
من هم طی مداخله کتک خوردم در حدی که لباسم را پاره کردند ولی تا دیدند به پلیس زنگ میزنم فرار کردند و قشون کشی کردند به خانمان و پدرم را مورد فحاشی قرار دادند. شما فکر کنید پدر از همه جا بیخبر هشتاد ساله و پیر من ناگهان با آن برخورد روبرو شود. من کلانتری بودم وقتی به خانه برگشتم جریان حمله نامردان بی شرف فامیل را فهمیدم، کنار پای پدرم که شدیدا شکسته و ناراحت بود نشستم و گفتم هر جا تو بگی من برای تایید سلامت بکارتم میروم، همان پیرمرد بی سواد مرا بوسید و گفت هیییسسسس تو روح منی، دیگه این حرف رو تکرار نکن، من تو را خوب میشناسم.
همان شب برادرهای الناز از روستا به تحریک نامردان فامیل آمدن خانه ما که او را ببرند، پدرم از آنها قول گرفت که آزاری به او نرسانند.
🔻ادامه در کامنت
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Brandmoord Narges Achikzei. Een doofpot. Een tijdlijn.
-
Eerwraak in Teheran: Moordenaar veroordeeld tot drie jaar gevangenisstraf
-
Eerwraak in Zehlendorf, Duitsland: Man steekt ex-vrouw dood
-
Man doodt vrouw en man in Gilan, Iran
-
Vrouw doodgeschoten voor de ogen van haar 4-jarige zoontje in Rijswijk
-
Eerwraak in Darrehshahr, Iran: 17-jarig meisje vermoord door haar vader
-
Eerwraak in Swat, Pakistan: Vrouw en drie dochters vermoord
-
Eerwraak in Gwalior, India: Vader wurgt zijn dochter
-
Femicide in Sib en Soran, Iran: Man vermoordt echtgenote en schoonmoeder
-
Eerwraak in Bhanpura, India: Vader gearresteerd voor moord op zijn dochter