روایت هفتاد و ششم
من اولین بار توی دوران راهنمایی با یه پسری دوست شدم. یه ظهر بعد از تعطیلی مدرسهمون اومد پشت خونهمون و همدیگه رو دیدیم و یه چند کلمهای حرف زدیم. برادرم که چند سال ازم بزرگتره هم اون موقع مدرسه میرفت و وقتی داشت از سرویس مدرسهاش پیاده میشد ما رو دید. اومد خونه و قضیه رو با داد و فریاد به خانوادهام گفت.
یخ کرده بودم، دست و پاهام میلرزید، هیچطوری نمیتونستم از زیرش در برم چون با چشمهای خودش ما رو دیده بود. انقدر کتک خوردم و فحش خوردم و تحقیر شدم که هیچ وقت فراموش نمیکنم. پدرم همون موقع گوشی رو برداشت و به چند تا از بستگان زنگ زد و گفت این دختری که میگید اذیتش نکن و بهش گیر نده بیاید ببینید چه کار کرده، رفته دوست پسر گرفته.
حریم شخصی نداشتم، همه میدونستن چه اتفاقی افتاده؛ هر کی از راه میرسید میگفت چرا از اعتماد خانوادهات سوءاستفاده کردی؟ ببین ما دخترامون راحت اینور اونور میرن چون از این کارا نمیکنن! داییم هم بهم گفت اگه یک بار دیگه کاری بکنی و چیزی ازت ببینم چشماتو درمیارم! مادرم هم فقط گریه می کرد و می گفت مگه چی برات کم گذاشتیم که از این کارا میکنی؟
نمی تونستن درک کنن که شاید من تو بحران نوجوونیام. کما اینکه گریهها و افسردگی و افت تحصیلی بعد از اون به خاطر از دست دادن رابطهام با اون پسر نبود، به خاطر حقارتی بود که متحملش شده بودم و آزادی که ازم گرفته شده بود. از اون موقع به بعد تا مدتها تنها اجازه نداشتم بیرون برم، بعد هم که اجازه پیدا کردم تنها با دوستام برم بیرون از ترس گرفته شدن دوباره آزادیم هیچ کاری نمیکردم، گاهی مادرم تهدیدم میکرد کاری نکن اجازه ندم تنها با دوستات بری بیرون.
قسمت خوب قضیه اینه که طی گذشت اون سالها هم پدرم و هم مادرم خیلی تغییر کردند. هر دو طرفدار حقوق برابر هستند. البته با تلاش من و خواهرم و با دیدن و درک کردن تغییراتی که توی جهان داره رخ میده.
من اولین بار توی دوران راهنمایی با یه پسری دوست شدم. یه ظهر بعد از تعطیلی مدرسهمون اومد پشت خونهمون و همدیگه رو دیدیم و یه چند کلمهای حرف زدیم. برادرم که چند سال ازم بزرگتره هم اون موقع مدرسه میرفت و وقتی داشت از سرویس مدرسهاش پیاده میشد ما رو دید. اومد خونه و قضیه رو با داد و فریاد به خانوادهام گفت.
یخ کرده بودم، دست و پاهام میلرزید، هیچطوری نمیتونستم از زیرش در برم چون با چشمهای خودش ما رو دیده بود. انقدر کتک خوردم و فحش خوردم و تحقیر شدم که هیچ وقت فراموش نمیکنم. پدرم همون موقع گوشی رو برداشت و به چند تا از بستگان زنگ زد و گفت این دختری که میگید اذیتش نکن و بهش گیر نده بیاید ببینید چه کار کرده، رفته دوست پسر گرفته.
حریم شخصی نداشتم، همه میدونستن چه اتفاقی افتاده؛ هر کی از راه میرسید میگفت چرا از اعتماد خانوادهات سوءاستفاده کردی؟ ببین ما دخترامون راحت اینور اونور میرن چون از این کارا نمیکنن! داییم هم بهم گفت اگه یک بار دیگه کاری بکنی و چیزی ازت ببینم چشماتو درمیارم! مادرم هم فقط گریه می کرد و می گفت مگه چی برات کم گذاشتیم که از این کارا میکنی؟
نمی تونستن درک کنن که شاید من تو بحران نوجوونیام. کما اینکه گریهها و افسردگی و افت تحصیلی بعد از اون به خاطر از دست دادن رابطهام با اون پسر نبود، به خاطر حقارتی بود که متحملش شده بودم و آزادی که ازم گرفته شده بود. از اون موقع به بعد تا مدتها تنها اجازه نداشتم بیرون برم، بعد هم که اجازه پیدا کردم تنها با دوستام برم بیرون از ترس گرفته شدن دوباره آزادیم هیچ کاری نمیکردم، گاهی مادرم تهدیدم میکرد کاری نکن اجازه ندم تنها با دوستات بری بیرون.
قسمت خوب قضیه اینه که طی گذشت اون سالها هم پدرم و هم مادرم خیلی تغییر کردند. هر دو طرفدار حقوق برابر هستند. البته با تلاش من و خواهرم و با دیدن و درک کردن تغییراتی که توی جهان داره رخ میده.
این پست را در اینستاگرام ببینید
آخرین پست ها
-
Brandmoord Narges Achikzei. Een doofpot. Een tijdlijn.
-
Eerwraak in Teheran: Moordenaar veroordeeld tot drie jaar gevangenisstraf
-
Eerwraak in Zehlendorf, Duitsland: Man steekt ex-vrouw dood
-
Man doodt vrouw en man in Gilan, Iran
-
Vrouw doodgeschoten voor de ogen van haar 4-jarige zoontje in Rijswijk
-
Eerwraak in Darrehshahr, Iran: 17-jarig meisje vermoord door haar vader
-
Eerwraak in Swat, Pakistan: Vrouw en drie dochters vermoord
-
Eerwraak in Gwalior, India: Vader wurgt zijn dochter
-
Femicide in Sib en Soran, Iran: Man vermoordt echtgenote en schoonmoeder
-
Eerwraak in Bhanpura, India: Vader gearresteerd voor moord op zijn dochter